پروتکل شماره یک
میخواهیم فارغ از هرگونه لفاظی و عبارتپردازی و تنها از طریق مقایسه واستنتاج،حقایق محیط اطرافمان را مورد بررسی و مداقه قرار دهیم.میخواهیم سیستمی را که ما در آن زندگی میکنیم از دو نقطه نظر؛یعنی ازنظر یهودیها(صهیونیستها)و از نظر غیر یهودیها(غیر صهیونیستها)موردارزیابی قرار دهیم.
شمار انسانهایی که دارای غرایز بد و شیطانی هستند،بر شمار کسانی کهدارای غرایز خوب هستند، پیشی میگیرد.از این رو،برای آن که بتوان بر انسانهاحکومت کرد،باید به اعمال زور،خشونت و ترور،توسل جست.هر انسانیمیخواهد دیکتاتور بشود،زور بگوید و اگر بتواند،رفاه و خوشبختی مردم رافدای خواستهها و آمال خود گرداند.اما چه عواملی این جانور درنده را که اسمش را انسان گذاشتهاند،از خشونتباز میدارد؟ از زمانی که حیات اجتماعی آدمیان آغاز گشت،فشارها،رفتارهای ظالمانه و حیوان صفتانهای از سوی فرمانروایان باعث شد که تودههای مردم،تحت سلطهدرآیند و مطیع فرمانروایان خود شوند.آن گاه با وضع قوانینی که در واقع همانچهره تغییر یافته زور و تهدید هستند،آدمیان به زیر سلطه در آمدند و من دراین جا میخواهم بگویم که طبق قانون طبیعت، «حق»؛ یعنی، اعمال زور و فشار.
آزادی سیاسی تنها یک نظریه است نه یک واقعیت.لذا آدمی باید بداند کهچگونه از واژه آزادی سیاسی برای فریب تودهها استفاده کند و سپس آن را برایدرهم شکستن قدرت حزب حاکم به کار گیرد.البته اگر حزب حاکم قبلا خود ازچنین شیوهای برای دستیابی به قدرت استفاده کرده باشد،بهتر میتوان همینشیوه را در مورد او به کار برد.به کمک واژه به اصطلاح«آزادی»، میتوان پایههای حزب حاکم را سست و لرزان ساخت و بیاعتباریاش را به توده مردمنشان داد.
طلا
هنگامی که ما به قدرت رسیدیم؛یعنی قدرت را از چنگ فرمانروایانی که بااستفاده از واژه آزادی بر مردم حکومت میکنند،خارج ساختیم،طلا جایقدرت را خواهد گرفت.بنیاد نهادن حکومت بر اساس آزادی غیر ممکن است؛زیرا کسی نمیتواند آزادی را در متعارف و متعادلترین نوع آن به کار گیرد.اگرصرفا برای مدت کوتاهی مردم را در اداره امور خویش،آزاد بگذاریم تا هر کسفرمانروای خویش بشود،دیری نخواهد پایید که انسجام امور،از هم گسیختهمیشود و مردم دست به کشتار همدیگر میزنند و از دولت چیزی جز تلیخاکستر به جای نخواهد ماند.
خواه دولتها در اثر ضعف داخلی متلاشی شوند و خواه در اثر چیرگیدشمنان خارجی از بین بروند،سرانجام زیر نفوذ ما قرار خواهند گرفت؛زیراسرمایه،به مثابه ریسمان محکمی در دست ما.دولتهایی که به این ریسمان محکم چنگ نمیزنند،سقوطشان حتمی خواهد بود.
آنهایی که آزادمنشانه میاندیشند،ممکن است به سیاستی که ما در بالاخطوط اصلی آن را ترسیم کردیم،ایراد بگیرند و آن را غیر اخلاقی تلقی کنند.ولی در پاسخ ایراد آنها،ما این سؤال را مطرح میکنیم:
اگر هر دولتی دو نوع دشمن داشته باشد و برای از بین بردن دشمن خارجیبه او اجازه داده شود که برای نابودی دشمن از هر روشی استفاده کند؛مثلادشمن را غافلگیر کرده و شبانه به اردوگاه او بزند و او را درهم بکوبد،آنگاه اینعمل را روش غیر اخلاقی مینامید؟به همین قیاس نابودی دولتهای حاضر بهدست ما که مخرب رفاه عمومی هستند،عملی غیر اخلاقی تلقی میشود؟آیا آدم معقولی پیدا میشود که فکر کند میتوان از طریق بحث و استدلال بامردم عامی که قدرت استدلالشان سطحی است،کنار آمد؟کنار آمدن با تودهمردم فقط با دست گذاشتن روی عواطف و اعتقادات آنها مقدور و ممکن است.اگر بخواهیم با این دسته از مردم که فهم سیاسی ندارند،از طریق استدلال وبحث کنار بیاییم،جز آن که تخم هرج و مرج را بپاشیم،کار دیگری نمیتوانیمبکنیم.
میان سیاست و اخلاق،هیچ گونه وجه اشتراکی نیست.فرمانروایی که متکیبه اخلاق باشد،نمیتواند سیاستمداری کار کشته و ماهر از آب درآید و نتیجتاپایههای قدرت سیاسی او متزلزل خواهد گشت.آنهایی که میخواهند گام در وادی سیاست بگذارند،باید هم نیرنگ باز باشند و هم بتوانند دیگران را متقاعدکنند.صفاتی چون درستکاری و راستگویی،خطری بزرگ برای سیاست بهشمار میروند؛زیرا چنین صفاتی شدیدتر از هر دشمنی،فرمانروا را از اریکهحکمرانی به زیر میکشند.البته فرمانروایان جوامع غیر صهیونیست باید چنینصفاتی را دارا باشند تا هر چه زودتر از پای درآیند و تسلیم ما شوند؛ولی در نظامسیاسی جوامع صهیونیستی،قیودات اخلاقی نباید وجود داشته باشد.
حق،یعنی زور
به اعتقاد ما حق،یعنی اعمال زور.واژه حق واژهای ذهنی است که به هیچوجه جنبه عینیت به خود نمیگیرد. ر نظام سیاسی ما حق این چنین تعبیرمیشود:هر آنچه را که میخواهم به من بده؛زیرا من از تو قویترم. یازی نیستکه ثابت کنم حق از آن کیست.
حق از کجا شروع میشود و به کجا ختم میشود؟در هر دولتی که قدرت به طور نامطلوبی سازمان یافته باشد،قوانین ومقررات،اعتبارشان را از دست داده،دستخوش طوفان حوادث میشوند وسرانجام لیبرالیسم پدید میآید.طبق قانون حکومت اقویا،باید تمام مقررات وقوانین را متلاشی سازیم و برای آنهایی که داوطلبانه از لیبرالیسم دستکشیدهاند و تسلیم ما شدهاند،منجی شویم.
در شرایط کنونی که تمام قدرتهای جهان دارای پایههای لرزانی هستند،قدرت سیاسی ما دارای پایههای استواری است؛زیرا وجود آن محسوسنیست.زمانی قدرت ما تجلی خواهد کرد که هیچ گونه خطری آن را تهدید نکند.قدرتهای سیاسی جهان به سبب اعمال لیبرالیسم،دچار مشکلاتشدیدی هستند.وظیفه ما این است که فارغ از این گونه مشکلات،به فکرپیریزی حکومت آینده خود باشیم.ما باید در طرحهای خود بیشتر بهضروریات فکر کنیم تا به اخلاقیات و بیشتر به هدفها توجه داشته باشیم تا بهوسیلهها.
اکنون طرحی در پیش روی داریم که خطوط اصلی سیاست آیندهمان رامیخواهیم از متن آن استخراج کنیم.این طرح به ذکر عواملی که حاصل چندقرن اندیشه و کار آدمی را به هدف دادهاند،میپردازد.از این رو نمیتوانیم نقشاین عوامل را نادیده بگیریم.
برای آن که سیاستمان عملکرد رضایت بخشی داشته باشد،نخست بایدتوده مردم را بشناسیم و به سستی اندیشه،عدم درک و عدم توجه آنها به رفاهخویش پی ببریم.باید بدانیم که قدرت توده مردم،قدرتی نامعقول است.کسیکه از احوال توده مردم اطلاعی ندارد،نمیتواند آنها را اداره کند و نیز کسی که دانش سیاسی نداشته باشد،حتی اگر خیلی هم تیز هوش باشد،نمیتواند توده ناآگاه را رهبری کند و سرانجام جامعه را به پرتگاه سقوط سوق میدهد.
ما ستمگریم
هنگامی که تودهها،آزادی به دست آورند،آزادی به صورت هرج و مرج کهخود اوج توحش است جلوهگر میشود.اعتیاد به الکل و افراط در نوشیدن نوشابههای سکرآور،مشکلی است کهپس از اعطای آزادی در میان غیر یهودیها رواج پیدا میکند.بر ما یهودیهالازم است که در چنین مسیری گام بر نداریم.مردم غیر یهودی از همان آغازجوانی به وسیله عوامل ما بی بند و بار و بدون اخلاق بار میآیند.عوامل ماعبارتند از؛معلمان سرخانه،خدمتکاران،منشیها و زنانی که در خانههایثروتمندان بچهداری میکنند.به کمک زنان یهودی مردان غیر یهودی را درعشرتکدهها و محلهای عیاشی به فساد اخلاقی میکشانیم و آنها را از جادهعفت و پاکدامنی منحرف میسازیم.من این جامعه را که به دست زنها بهفساد کشانده میشود،جامعه زنان نام مینهم؛زیرا در فساد و تجمل پرستیدنباله رو دیگرانند.
منطق ما زورگویی و متقاعد کردن است.در مسائل سیاسی،تنها زور است که پیروز میشود،به ویژه اگر رهبران سیاسی بتوانند آن را مخفیانه اعمال کنند.اگرفرمانروایی نمیخواهد تسلیم دیگران شود،باید با خشونت و نیرنگ به متقاعدکردن دیگران که از اساسیترین اصول حکومت هستند،متوسل شود.تا زمانیکه غیر یهود مانع رسیدن ما به هدفهایمان باشند باید فساد،خیانت و رشوهخواری را رواج دهیم.اگر چپاول کردن اموال مردم منجر به تسلیم شدن آنها دربرابر حکومت بشود،نباید در انجام این کار تردیدی به خود راه دهیم.
ما به آزادی خاتمه میدهیم
اگر به تاریخ گذشته نگاهی بیفکنیم،در مییابیم که ما نخستین قومی بودیمکه ندای آزادی،برابری و برادری را سر دادیم.این کلمات بعدها به وسیله مردمغیر یهودی،احمقانه و طوطیوار تکرار شدند و ناآگاهانه خود را گرفتار ساختندو آزادی را که در برابر فشارهای توده ناآگاه چون سد محکمی بود،از بین بردند.خردمندان غیر یهودی نمیتوانند خود را از مطلق گرایی و ذهنیت و عالم تجردبیرون آورند و واقعیات را مورد قبول قرار دهند.آنها هیچ گاه متوجه تضاد موجودمیان آنچه میگویند و آنچه عمل میکنند،نمیشوند.آنها متوجه نمیشوند کهافراد،دارای استعدادها،قابلیتها و شخصیتهای متفاوتی هستند.آنها باورنمیدارند که توده مردم کور و ناآگاه است.آنان باور نمیدارند،کسی که از میانتوده مردم برخیزد،نمیتواند رهبر بشود.آنها نمیپذیرند که استعداد رهبری درمیان یک تبار از پدر به فرزند منتقل میشود.آنان با نادیده گرفتن چنین حقایقیبر خلاف موازین طبیعت گام برداشتند اشاعه کلماتی چون آزادی،برابری و برادری در چهار گوشه دنیا به ما نسبتداده میشود.ما باید از عوامل خودمان که ناآگاهانه پرچم ما را با شور و شوقفراوان برافراشتهاند،سپاسگزار باشیم.
میدانیم که کلمات مذکور در طول تاریخ،همچون آفت،رفاه،صلح،آرامش،همکاری و اساس حکومت غیر یهودیان را نابود کردهاند.البته بعدا یادآورخواهیم شد که عوامل دست نشانده ما چگونه به پیروزی نهایی کمک خواهندکرد یا این امکان را میدهند که ورق برنده به دست ما بیفتد.
معنای این کلام آن است که در آینده خواهیم توانست هر نوع امتیازی را ازجمله آریستوکراسی(اشرافیت و سرمایهداری)جوامع غیر یهودی را که چونسدّی در برابر پیروزیمان قرار دارد،نابود کنیم و بر خرابههای آریستوکراسیغیر یهود،آریستوکراسی خود را که مبتنی بر ثروت و رهبری افراد تحصیل کردهاست،بنا نهیم.باز یادآور میشویم که دانش و ثروت،دو شرط اساسی،برایتشکیل این آریستوکراسی هستند.ثروت را در اختیار داریم و دانش رهبری راحکمای پیشین برایمان فراهم آوردهاند.
اگر در ارتباط با دیگران،دست روی حساسترین عصب ذهن آدمیانبگذاریم،خیلی زود به پیروزی خواهیم رسید و این اعصاب حساس ذهنآدمی،عبارتند از؛زراندوزی،مال پرستی و تنوع طلبی در ارضاء نیازهای مادی.هر یک از این خواستهها به تنهایی میتواند آدمی را تسلیم ما بکند.مجرد و ذهنی بودن مسئله آزادی،به ما کمک میکند که به تودههای مردم درسراسر دنیا بفهمانیم که دولتهایشان فقط ناظر خرج ثروتهای مردم هستند و میتوان دولتها را مانند دستکشهای کهنه زود به زود عوض کرد.از آن جا که تغییر دادن رهبریهای ممالک جهان،مقدور و میسر میباشد و ازآن جا که میتوانیم نقش بسیار مهمی در این گونه تغییر و تحولات داشته باشیم،از این رو برایمان آسان خواهد بود که اختیار انتصاب و انتخاب رهبران جهان رابه دست گیریم.
نوشته شده توسط: زیتون